تاريخ : 28 / 1 / 1391برچسب:عشق,شعر,بودن,شاعر, | | نویسنده : محمد فردی شربیانی

وقتی که آمدی تب بودن شروع شد

تو آمدی درون من و من شروع شد

این مرد اعتراف خودش را نوشته است

هر چیز بود با تو، تو یک زن شروع شد

در تنگنای زندگیم ضربه های عشق

دیوار را شکست و پریدن شروع شد

«من مرغ کور جنگل شب بودم»و تو باز

در چشم من نشستی و دیدن شروع شد

یک دم تمام جاده به پای تو صف کشید

رفتی به سوی مقصد و رفتن شروع شد

با رفتنت دوباره به پایان رسیده ام

 

مانند این غزل که به مردن تمام شد.

پ.ن: مصرع درون گیومه از مرحوم نادرنادرپور است



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد